سلام...بالاخره پسره بهم اس ام اس داد و باهام قرار گذاشت...با هم ۲ بار رفتیم بیرون...ولی نمی دونم یه جوریه...اصلا حرف نمی زنه!...همش می گه که آدم کم حرفیه...حالا شماها حساب کنید تا ادم کم حرف به هم بخورن دیگه چی میشه...البته من چون نمی خوام از دستش بدم باهاش حرف می زنم...میگه تنهاس...دیگه به هیچ کس و هیچ چیز اعتماد ندارم...خستم از همه چیز...انگار به هیچ جا تعلق ندارم...نه خونه راحتم...نه خوابگاه...نه دانشگاه...خسته شدم...از فخر فروشی های مردم...از این تنهایی کشنده...از همه چیز خسته شدم...دیگه شبیه خودمم نیستم...خودم حس می کنم که خیلی اخلاقم عوض شده...برام همه چیز بی معناس یه جورایی...دلم می خواد فقط بگذره...حالم از هر چی خوابگاهه به هم می خوره...می خوام تنها باشم...حالم از بچه های اتاق به هم می خوره...از این دنیا خستم...نمی دونم چی شدم...
سلام
بابا دمت گرم.
تو دیگه چه باحالی!
کاش دخترای کلاسمونم همینطوری بودن نه مثل عقده ای ها.
گر چند مهم نیس.
نیازی بهشون که ندارم.
پشتمون گرمه ما.
ولی بابا تو دیگه کی هستی.
دمت گرم.
بای
اینکه ناراحتی خوبه بد اونه که نه خوشحال باشی و نه ناراحت..بحران اونحاس
سلام دوباره.
آپدیت نکردی که.
تو که اینقد باحالی شماره میدی؟!؟!؟!؟!؟
البته اگه زیاد دوور نیستیا
سلام
وب خوبی داری
امیدوارم به من سر بزنی
دوست گرامی منتظر پیام های سازنده شما هستیم
با تشکر
بهنام
سلام هلو خانوم...
اینجا چه خبره... چرا این شکلی شدی... عزیزم این روزا می گذره هرچند اوضاع و احوال منم دست کمی از شما نداره اما دارم صبر می کنم و خودمو سرپا نگه می دارم...خیلی مواظب خودت باش عزیزم...